خدای خوبم من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی ات نداری !
من خدایی چون تو دارم و تو چون خودت نداری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
|
|
|
نویسنده : حامد یعقوبی
تاریخ : چهار شنبه 30 مرداد 1392
|

فکر کردم خواب است. او را بوسيدم. حتي پاهايش را. مصطفي خيلي حساس بود. يکبار که دمپايي را جلوي پايش گذاشتم ناراحت شد. دو زانو نشست و دست مرا بوسيد. گفت: تو براي من دمپايي ميآوري؟ ولي آن شب تکان نخورد تا اعتراضي کند نسبت به بوسيدن پايش. همانطور که چشم هايش بسته بود گفت: من فردا شهيد ميشوم. گفتم: مگر شهادت دست شماست؟
گفت: نه اما من از خدا خواستهام و ميدانم خدا به خواست من جواب ميدهد. ولي من ميخواهم شما رضايت بدهيد. اگر رضايت ندهيد من شهيد نميشوم و بالاخره رضايتم را گرفت و بعد دو سفارش کرد يکي اينکه در ايران بمانم و دوم ازدواج کنم. گفتم: نه مصطفي زن هاي حضرت رسول (ص) بعد از ايشان ...، تند دستش را گذاشت روي دهنم و گفت: «اين را نگوييد بدعت است. من رسول نيستم.» اما چه کسي ميتوانست مثل مصطفي باشد. چشمانم را بستم گفتم: «ميخواهم ياد بگيرم چطور صورتت را با چشم بسته ببينم.»
بخشی از خاطرات همسر شهید دکتر مصطفی چمران
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
|
آمار مطالب
:: کل مطالب : 339
:: کل نظرات : 248
آمار کاربران
:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0
کاربران آنلاین
آمار بازدید
:: بازدید امروز : 154
:: باردید دیروز : 4
:: بازدید هفته : 196
:: بازدید ماه : 888
:: بازدید سال : 8715
:: بازدید کلی : 347064
|